مصاف عقل و عشق (تزکیه)

پدیدآورعبدالله جوادی آملی

نشریهفصلنامه رواق اندیشه

شماره نشریه17

تاریخ انتشار1388/01/26

منبع مقاله

کلمات کلیدیآزادي سياسي

share 2376 بازدید
مصاف عقل و عشق (تزکیه)

عبدالله جوادى آملى
چكيده:

در آستانه چهاردهم خرداد ماه، سالروز رحلت جانگداز بنيانگذار انقلاب اسلامى حضرت امام خمينى‏رحمه الله قرار داريم . در حالى كه تنها چند سالى از فوت ايشان مى‏گذرد، بدخواهان در صددند تا شخصيت امام راحل‏رحمه الله را مخدوش سازند اما از آنجا كه ايشان به مقام عشق و عرفان الهى نايل شده بودند، همانگونه كه در زمان حضور، تقوى و خلوص ايشان شخصيتى خدشه‏ناپذير از وى ساخت، در زمان وفات نيز، نور معنويت آن امام عزيز، همچنان پر فروغ ماند . در تاريخ ايران بى‏سابقه است كه يكى از عادل‏ترين و عارف‏ترين بندگان خدا، بر مردم ايران حكم براند، مقاله حاضر در مقام تبيين ابعاد معنوى و عرفانى خصيت‏حضرت امام‏رحمه الله مى‏باشد كه از قلم يكى از شاگردان برجسته ايشان تراوش نموده است . اين مقاله علاوه بر اين كه توصيفى از شخصيت والاى امام راحل مى‏باشد، توصيه‏هايى اخلاقى است‏به شيفتگان راه وى .
حضرت امام خمينى‏قدس سره، نوآورى‏هاى فرهنگى و فكرى فراوانى داشت كه در سايه آنها رهبرى را تصاحب نموده و قافله دل‏ها را تسخير كرد . امام راحل‏قدس سره از فكر بلندى برخوردار بود كه احيانا در لابه‏لاى كتب و آثار علمى سلف صالح به چشم مى‏خورد . اما آنها آن توان را نداشتند كه اين انديشه را از «علم‏» به «عين‏» آورند . ولى او اين انديشه‏هاى بلند را كاملا ترسيم كرده، در عمل پياده نموده و به همه‏گان فهماند كه مى‏توان آنها را عينيت‏بخشيد . اگر ديگران جهاد را به دو قسم تقسيم كرده‏اند، او به سه قسم تقسيم كرد . اگر آنها هجرت را به دو قسم منقسم كرده‏اند، او به سه قسم منقسم كرد . از اين رو، هم در صحنه اين سه جهاد پيروز شد و هم در پهنه آن سه هجرت ظفرمند گرديد .
معمولا ديگران «جهاد» را به جهاد اصغر و اكبر تقسيم مى‏كنند . «جهاد اصغر» آن است كه انسان با دشمن بيرون بجنگد و پيروز شود . «جهاد اكبر» آن است كه انسان با دشمن درون نبرد كرده، عادل و باتقوى شده و در صحنه نبرد با هوس درون، پيروز شود . آنان كه به اخلاق الهى متخلق شده‏اند، خود را در جهاد اكبر پيروز دانسته‏اند . يك انسان وارسته، منزه و پرهيزكار در جبهه جهاد اكبر پيروز است .
ديگران، «هجرت‏» را نيز به دو قسم تقسيم كرده‏اند . «هجرت صغرى‏» ، در برابر جهاد اصغر و «هجرت كبرى‏» در برابر جهاد اكبر . «هجرت صغرى‏» آن‏است كه انسان از محلى كه نتواند در آن شعاير دينى را احيا كند، كوچ كرده و به جايگاهى برود كه توان اقامه دين در آن جايگاه ميسر باشد و «هجرت كبرى‏» آن‏است كه انسان از هرگونه پليدى، دورى و پرهيز كند . (والرجز فاهجر) (1) ، يعنى: از خواسته‏هاى باطل نفس كوچ كرده و به حدى برسد كه نفس، از او طلب گناه نكند . پس يك هجرت صغرى، و هجرت كبرايى است كه در برابر آن يك جهاد اصغر و جهاد اكبر مى‏باشد كه باهم ارتباط تنگاتنگ دارند . اين عبارت از خلاصه نظر بزرگان و سلف صالح است كه آنها سعى مى‏كردند اين معارف را تبيين و به آن عمل كنند .
اما برخى از بزرگان اهل معرفت، (2) سخنى داشتند كه در لابه‏لاى آثار آنها به‏جا مانده است . آنها چنين گفته‏اند كه: آنچه را كه ديگران جهاد اكبر مى‏نامند، «جهاد اوسط‏» است و آنچه را كه ديگران هجرت كبرى مى‏پندارند، «هجرت وسطى‏» است . از آنجا كه آنها مراحل بالاتر را نديده‏اند، اين مرحله را جهاد اكبر پنداشته‏اند و چون جلوتر نرفته‏اند، اين مرتبه را هجرت كبرى دانسته‏اند . حال اگر كسى كوچ كرده و جلوتر برود، خواهد ديد كه راه همچنان باقى است .
جهاد اكبر اين نيست كه انسان بكوشد خوب، عادل و باتقوى باشد، بلكه اين مرحله، «جهاد اوسط‏» است و «جهاد اكبر» آن است كه انسان به جايى برسد كه از شر «عقل‏» نجات پيدا كرده، از بند «استدلال‏» رهيده، از خطر «برهان‏» نجات يافته و به وادى «عشق‏» پا بگذارد . اگر انسان درصدد اين باشد كه هميشه با فكر كار كند، در جهاد اوسط مانده و گرفتار عقل است، او «عاقل‏» است نه «عارف‏» و «عاشق‏» ، او هنوز در محور فكر و در مدار عقل به سر مى‏برد، زيرا گرچه توانست از گزند جهل رهايى يابد، اما هنوز نتوانسته عقل را رام كند . اگر كسى عادل و باتقوا شد، به هجرت وسطى موفق شده است، نه هجرت كبرى . «هجرت كبرى‏» آن‏است كه انسان از مرحله عدل و تقوى بالاتر رفته، به مرتبه والاى «محبت‏» برسد . يك انسان «محب‏» ، دست و سر را در راه محبوب فدا مى‏كند و هرگز نمى‏گويد: اين جنگ نابرابر است، يا با دست‏خالى نمى‏توان با طاغوتيان به نبرد پرداخت . آن كه سالك كوى محبت است، هرگز نمى‏گويد: حال كه من در روى زمين جايى ندارم يا مرا نمى‏پذيرند، چگونه فرياد بكشم؟ او هرگز نمى‏گويد: چگونه با طاغوتيان مبارزه كنم در حالى كه يار و ياورى ندارم و هيچ كشور و هيچ امتى مرا نمى‏پذيرد، بلكه مى گويد: من از دريايى به دريا، از فرودگاهى به فرود گاه، از كشتى به كشتى ديگر سفر كرده و حرف خود را بازگو خواهم كرد . (3) اين سخن عاشقى است كه از بند عقل رهيده و در مرحله هجرت كبرى و جهاد اكبر به سر مى‏برد . اين همان كارى است كه حضرت سيدالشهداعليه السلام و ياران آن حضرت داشتند .
سخن كسانى كه در حصار عقل گرفتار بوده و با برهان و استدلال قدم بر مى‏دارند، اين است كه: در شرايطى كه هيچ يار و ياور، وعده و عده‏اى نبود و دشمن در اوج قدرت قرار داشت، بايد تقيه كرده و سكون و سكوت را بر جوش و خروش ترجيح داد! (4) ، اما كسى كه از اين مرحله گذشت و گفت: بايد دست و بال «عقل‏» و فكر را بست، تا «عشق‏» پرواز كند، ، او به «جهاد اكبر» رسيده و از جهاد اوسط نجات پيدا كرده است . او به «هجرت كبرى‏» رسيده و از «هجرت وسطى‏» نجات يافته است . ازاين‏رو آنچه را كه ديگران هجرت اكبر مى‏پنداشتند، به نظر ايشان هجرت وسطى خواهد بود .
مرحوم كلينى‏قدس سره در كتاب شريف «اصول كافى‏» روايتى از حضرت امام صادق‏عليه السلام نقل كرده كه آن حضرت از وجود مبارك رسول گرامى‏صلى الله عليه وآله چنين نقل فرمود:
«افضل الناس من عشق العبادة فعانقها و احبها بقلبه و باشرها بجسده و تفرغ لها فهو لايبالى على ما اصبح من الدنيا على عسر ام على يسر .» (5)
يعنى: فاضل‏ترين و برجسته‏ترين مردم، كسانى هستند كه به عبادت «عشق‏» ورزيده و عبادت را دست‏به گردن بپذيرند، دوست عبادت باشند، با آن معانقه كنند، چنين گروهى «افضل الناس‏» هستند .
حضرت امام خمينى‏قدس سره در تفسير نورانى سوره حمد، در طليعه بحث، سخن از همين مسائل به ميان مى‏آورد، كه بهترين مردم كسى است كه عبادت را معشوق خود دانسته و به آن دل ببندد، نه اين كه صرفا عبادت را بفهمد، يا تنها براى آن برهان اقامه كند، كه اين حد وسط است، نه حد نهايى .
آن كه همه تهمت‏ها را به جان مى‏خرد و همه رنج‏ها را تحمل مى‏كند، به جايى دل سپرده است (6) و اگر به آن جايگاه رفيع دل نمى‏سپرد، هرگز توان تحمل آن تهمت‏ها را نداشت . هيچ تهمتى از فكر هيچ سياست‏بازى نگذشت، مگر اين كه نظير آن شب نامه‏ها كه بعد از فاجعه 15 خرداد 1342ش . ، در قم پخش مى‏شد، با نيش قلم يا نيش زبان درباره حضرت امام‏قدس سره گفتند و نوشتند . هيچ تهمتى از فكر هيچ سياست‏بازى نگذشت، مگر اين كه به اين بزرگوار نسبت داد و اين عالم ربانى همه را تحمل كرد . اين امر ممكن نيست، مگر به استناد همان‏كه امام فرمود:
من به خال لبت اى دوست گرفتار شدم چشم بيمار تو را ديدم و بيمار شدم (7)
اين راه، راه «محبت‏» است، نه راه «عقل‏» ، آن كه مى‏گويد: مشت را با درفش چه كار، او عاقل است نه عاشق . آن كه به خود مواد منفجره و نارنجك بسته و به زير تانك مى‏رود، او «عاشق‏» است . حضرت امام‏قدس سره چنين كسانى را تربيت كرده است .
خلاصه اين كه حضرت امام راحل‏قدس سره توانست هم جهاد سه‏گانه را پشت‏سر بگذارد و هم هجرت سه‏گانه را طى كند، هم از هجرت صغرى و وسطى به كبرى برود، هم از جهاد اصغر و اوسط به جهاد اكبر سفر كند و به جايى برسد كه وقتى انسان به كنار مزار مطهرش مشرف مى‏شود، با تمام وجود و با اطمينان خاطر بگويد: «اشهد انك قد اقمت الحج و آتيت الزكوة و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر و جاهدت فى الله حق جهاده حتى اتيك اليقين .» اگر براى ساير امام‏زاده‏ها به ما گفتند كه اين جملات را بگوييم، براى اين امام‏زاده با چشم خود مى‏بينيم و مى‏گوييم; زيرا او سيد، و از سلاله انبيا و ائمه معصومين‏عليه السلام است، او امام‏زاده‏اى است كه در عصر او حق بر باطل برترى يافت . از اين رو انسان بدون هيچ ترديدى در كنار مرقد مطهر او، اين فرازهاى نورانى را مى‏خواند كه:
«اشهد انك قد اقمت الحج و آتيت الزكوة و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر و جاهدت فى الله حق جهاده حتى اتاك اليقين .»
مطلب مهم آن است كه اين راه نيز پيمودنى است . گرچه به اين زودى وعده خداى سبحان كه فرمود: «ما ننسخ من آية او ننسها نات بخير منها او مثلها» (8) ، انجاز نمى‏شود . او وعده داد، اما نفرمود كه در دراز مدت يا كوتاه مدت اين وعده عملى مى‏شود، ولى اين‏چنين نيست كه طى اين راه مخصوص كسى باشد، پيمودن اين راه را وقف كسى نكرده‏اند . اين راه رفتنى بوده، به روى همه باز است و پيمودن آن ميسور همگان مى‏باشد .
محققان گران‏قدر و همه كسانى كه دست‏اندركار كتاب و كتابت هستند، بايد بدانند كه اگر انسان اين راه را نرفت، ممكن ست‏خداى ناكرده «عوام‏» بميرد، و وقتى عوام مرد، از زحمات علمى بهره‏اى نخواهد داشت . اين چنين نيست كه هر عالمى، عالم بميرد . اگر علم «ملكه‏» نشد، و در جان انسان رسوخ نكرد، هنگام كشاكش مرگ، انسان را رها مى‏كند . مرگ آن قدر آسان نيست كه انسان بتواند محفوظات علمى خود را حفظ كند . بلكه هنگام مرگ، هر چه جداى از جان است، رخت‏برمى‏بندد .
مرگ به معناى مردن روح نيست; زيرا روح هرگز نمى‏ميرد . (9) «مرگ‏» ، رهايى روح از همه همراهان بيگانه است . روح، تن و بدن را رها مى‏كند، مال و فرزند را ترك مى‏كند، خاطرات عادى را فراموش مى‏كند و خلاصه هر آنچه كه «مقوم روح‏» نشد، در حال مرگ انسان را رها مى‏كند . اين كه خداى سبحان در دو بخش از قرآن كريم فرمود: بعضى از دانشمندان در هنگام مرگ «عوام‏» مى‏ميرند، ناظر به همين نكته است . (10)
هر انسانى از نظر بدنى در دوران فرتوتى و سالمندى پژمرده مى‏شود و اين براى كسى نقص نيست . اين اصل به عنوان موجبه كليه، در سوره مباركه يس چنين ياد شده است: «و من نعمره ننكسه فى الخلق افلا يعقلون‏» (11) هر انسانى در دوران پيرى ضعيف مى‏شود و اين نقص نيست . اما اين كه هر دانشمندى در دوران پيرى عوام شود و عوامانه بميرد، نقص است . از اين‏رو به صورت موجبه جزئيه (با كلمه «من‏») بيان شد، نه موجبه كليه . فرمود: «منكم من يرد الى ارذل العمر لكيلا يعلم من بعد علم شيئا» (12) در اين آيه كريمه، كلمه «من‏» ، حكايت از آن دارد كه «بعضى‏» از افراد هنگام مرگ عوامانه مى‏ميرند . يعنى همه زحمات علمى آنان به هدر مى‏رود .
اگر كسى علم را براى اين كه از او تعريف كنند و به او لقبى دهند طلب كند، چنين علمى هنگام مرگ انسان را رها مى‏كند . ولى اگر علم «مقوم‏» جان انسان شد، او را نورانى مى‏كند و هرگز از تعريف و تمجيد خوشحال نمى‏شود . چنان كه حضرت اميرالمؤمنين على‏عليه السلام در وصف متقيان راستين فرموده است: هنگامى كه آنها را ستوده و از وى تعريف كنند، از آنچه درباره‏اش گفته مى‏شود ترسيده و مى‏گويد: من نسبت‏به خود از ديگرى آگاه‏ترم و خداوند سبحان نسبت‏به من از من داناتر است . پروردگارا! مرا به خاطر آنچه درباره‏ام مى‏گويند (كه مايه خود پسندى است)، مؤاخذه مكن و مرا برتر از آنچه آنان مى‏پندارند، قرار بده و آنچه از اعمال من كه آنها نمى‏دانند (گناهان) بپوشان، و مشمول غفران خود قرار بده:
«اذا زكى احد منهم خاف مما يقال له! فيقول: انا اعلم بنفسى من غيرى، و ربى اعلم منى بنفسى . اللهم لا تؤاخذنى بما يقولون و اجعلنى افضل مما يظنون واغفر لى ما لا يعلمون .» (13)
تعريف از انسان، آغاز حمله شيطان است . در بيانات نورانى حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام به مالك اشتر آمده است:
گر چه شيطان هيچ‏گاه انسان را رها نمى‏كند، ولى بدان، زمانى كه از تو تعريف شده و القابى به تو داده شود و مجلسى كه در آن تمجيد تو مطرح گردد، در آن‏هنگام و در اين مجلس حمله شيطان از خطوط مقدم جبهه آغاز شده است و او به طور مرتب در حال حمله است، از اين‏رو بايد كاملا مواظب باشى:
«و اياك و الاعجاب بنفسك! و الثقه بما يعجبك منها، و حب الاطرا، فان ذلك من اوثق فرص الشيطان فى نفسه ليمحق ما يكون من احسان المحسنين .» (14)
اگر عالمى براى لقب و تمجيد درس خوانده و با اين امور خوشحال بود، چنين علمى با جان آدمى همراه نيست و جان، همسايه ناجنس را نمى‏خواهد، كم‏كم دوران باز نشستگى فرا مى‏رسد و برخى از معلومات از ياد رفته و بقيه آن نيز تدريجا رخت‏برمى‏بندد، تا اين كه «نكره در سياق نفى‏» صدق كند كه: «. . . لكيلا يعلم من بعد علم شيئا» . سرانجام، انسان اديب به جايى مى‏رسد كه نمى‏تواند يك سطر عبارت ساده فارسى را به درستى بخواند . به هر حال اين خطر به عنوان موجبه جزئيه دامن‏گير بعضى از افراد مى‏شود، هر چند از طرف ديگر نيز راه براى همگان باز است تا هجرت صغرى، وسطى و كبرى داشته و جهاد اصغر و اوسط و اكبر را پشت‏سر بگذارند . براى طى اين راه (كه به روى همگان باز است) و نجات از خطر شيطان (كه به عنوان موجبه جزئيه دامن‏گير برخى مى‏شود)، «مراقبت‏» مستمر و «محاسبت‏» روزانه لازم است .
حضرت امام خمينى‏قدس سره در تفسير شريف سوره حمد اين تعبير را داشتند كه: جوان‏ها بهتر از سالمندان مى‏توانند خود را نجات دهند . همه ما بايد بكوشيم تا خاطراتى را كه برايمان خوشايند و جاذبه‏دار است، طرد كنيم . چون اين نوع جاذبه مصداق اين حديث‏شريف است كه: «فانما مثل الدنيا مثل الحية لين مسها و قاتل سمها .» (15) : دنيا مانند مار است كه تماس با بدن آن نرم و سم آن كشنده است . يكى از نوآوريهاى امام بزرگوارقدس سره آن‏است كه در تبيين معناى دنيا مى‏فرمود: دنيا خود شما هستيد; انسان «بد» خود دنياست وگرنه آسمان، زمين، درخت، كوه، صحرا و دريا هيج‏كدام دنيا نبوده بلكه از «آيات الهى‏» هستند و خداى سبحان از همگى آنها با تجليل ياد كرده است . (16) هرگز از آسمان به بدى ياد نشد، از اختران و گنبد مينا به زشتى نام برده نشد و از زمين، كوهها، معادن، دل زمين، دريا و موجودات دريايى بد گويى نشد، اينها دنيا نيستند . دنيا (كه ضمير و قلب متوجه اوست)، مجموعه‏اى از «عناوين اعتبارى‏» است كه انسان تبه‏كار را به خود سرگرم و مشغول كرده است . مجموعه خودخواهى‏ها است كه دنيا را تشكيل داده و به جهنم تبديل خواهد شد . گاهى انسان، خود هيزم جهنم است و نمى‏داند كه چه مى‏كند: «و اما القاسطون فكانوا لجهنم حطبا» ; (17) كسى كه اهل قسط (جور و ظلم) است، هيزم افروخته جهنم است وگرنه شما به آسمان يا زمين برويد، دنيا را پيدا نمى‏كنيد; زيرا همه اينها آيات الهى هستند . موجوداتى كه تسبيح‏گوى حق‏اند و مستقيما براى عبادت خداى سبحان و به طور غيرمستقيم براى نفع ما خلق شده‏اند .
بنابراين «دنيا» يعنى مجموعه عناوين اعتبارى كه انسان در نهان و نهاد خود بافته و مى‏سازد و البته مى‏توان از شر اينها نجات پيدا كرد، اين كار شدنى و اين راه رفتنى است و همه ما بايد بكوشيم تا اين راه را با مراقبت مستمر طى كنيم و براى آغاز اين هجرت بايد بدانيم چه چيز خوب و چه چيز بد است، چه چيز حلال و چه چيز حرام است، زيرا تا انسان علم به احكام نداشته باشد، هرگز نمى‏تواند از زشتى پرهيز نموده و زيبايى را جذب كند . وقتى انسان عالم به مسائل اسلامى و حلال و حرام شد، آنگاه بايد بشناسد كه نفس چگونه او را فريب مى‏دهد، زيرا نفس هميشه يا براى اولين بار «اماره بالسوء» نيست، همان‏طور كه در سير كمالات و درجات، انسان در ابتدا، به مقام نفس مطمئنه نمى‏رسد بلكه اين جزء برنامه‏هاى درازمدت تزكيه و تهذيب است و بايد مراحلى را طى كند تا به نفس مطمئنه برسد . از نظر سقوط در دركات نيز همين گونه است، يعنى اين‏طور نيست كه اولين‏بار نفس، «اماره بالسوء» باشد، زيرا در مراحل ابتدايى اگر كارى زشت‏باشد و نفس به انجام آن امر كند، انسان امر او را اطاعت نمى‏كند، اولين بارى كه نفس شروع به رهزنى مى‏كند، از راه «تسويل‏» است كه قرآن كريم اين مراتب سقوط را همچون مراحل صعود تشريح كرده است .
كار «نفس مسوله‏» ، تسويل است كه گاهى سامرى مى‏پروراند، چنان كه گفت: «سولت لى نفسى‏» ، گاهى نيز چون برادران يوسف، خوى برادركشى را در انسان احيا مى‏كند كه: «بل سولت لكم انفسكم امرا» (18) نفس مسوله، همچون شيطانى درونى و ديوار به ديوار ما بوده و جداى از ما نيست . نفس در مرحله تسويل كه از همه خواسته‏هاى ما آگاه است، بر اساس روان‏شناسى آنچه مورد خوشايند انسان است، شناسايى مى‏كند . او مى‏داند كه انسان از چه چيز خوشش مى‏آيد، او يك «روان شناس ماهر» است كه ارتباطى تنگاتنگ با ما دارد و هر گونه تباهى را در كسوتى زيبا و جامه‏اى آراسته و لباسى مزين در برابر ديدگان درونى انسان ارائه مى‏دهد . در اين حال انسان آن تباهى و گناه را كه به منزله سم است، نيكو پنداشته و شروع به انجام آن مى‏كند .
كار نفس مسوله اين نيست كه انسان را از پاى در آورد و كار شيطان نيز اين نيست كه انسان را ترور كند . اگر شيطان انسان را در اين جنگ مى‏كشت، انسان راحت مى‏شد، زيرا در آن حال انسان همان طور كه لذتى نمى‏برد، دردى نيز احساس نمى‏كرد . اما شيطان دشمنى نيست كه بخواهد انسان را بكشد، بلكه تمام تلاش او اين است كه با انسان جنگيده و انسان را به «اسارت‏» بگيرد . آن‏گاه انسان اسير، بايد هرچه را شيطان بخواهد انجام دهد، چه اين كه حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام فرمود: «و كم من عقل اسير تحت هوى امير .» (19) ، چه بسا عقلى كه در جريان جهاد، «اسير» هوس شده است . انسان اسير گر چه به خوبى مى‏فهمد و مى‏انديشد، ولى محصول فكر و انديشه خود را بايد در اختيار هوس بگذارد . سر اين كه مشاهده مى‏شود با پيشرفت علوم اين‏همه بمب‏ها ساخته مى‏شود و به استثناى دانشمندان منزه، اكثر سياست‏بازان، درنده محض بوده و دست‏به هر جنايتى مى‏زنند، همين است . آنها خوب مى‏فهمند، اما فهم آنها اسير هوس است: «و كم من عقل اسير تحت هوى امير» ، كار شيطان اين است كه انسان را تحت «ولايت‏» خود گرفته واو را اسير كند . وقتى انسان اسير هوس شد، بايد هرچه دارد (از نظر متاع)، در راه هوس صرف كرده و هر چه مى‏فهمد (از نظر اسارت فرهنگى)، در راه او به كار ببرد .
بنابراين، نفس مسوله انسان را «تخدير» مى‏كند . سمى كه او به انسان مى‏دهد، سم مهلك نيست، بلكه سم مخدر است و اين كه فرمود: «بل سولت لكم انفسكم امرا» (20) ، يعنى انسان به جايى مى‏رسد كه «بد» را «خوب‏» پنداشته و خوب را بد مى‏بيند . وقتى اين‏چنين شد و انسان همه بدى‏ها را زير پوشش خوبى مرتكب شد، از آنجا كه كار آن سموم تخدير و اعتياد است، پس از مدتى «معتاد» به گناه مى‏شود . وقتى معتاد به گناه شد، از آن به بعد است كه «امارة بالسوء» مى‏شود و انسان هر امرى از اوامر او را بايد اطاعت كند . در اين حال انسان مى‏داند كه اين كار بد و گناه كبيره است، اما چون اسير است، آن‏را مرتكب مى‏شود .
اگر كسى از نظر دركات سقوط به مرحله نفس اماره بالسوء رسيد، او پيش از اين مرحله گرفتار نفس مسوله شده و براى اين كه ما به دام نفس تسويل كننده نيفتيم، بايد همواره مواظب بوده و همه جهات عملى را كه تصميم به انجام آن گرفته‏ايم، به دقت‏بررسى كنيم تا اگر كار غير خدايى در او تعبيه شده، انجام ندهيم . به عنوان مثال، اگر خواستيم كار خيرى را انجام دهيم و ديگرى زودتر از ما آن را انجام داد، بگوييم خدا را شكر، زيرا كار خيرى بود و ما نيز قصد انجام آن را داشتيم، حال ديگرى انجام داد . در اين صورت، ما در ثواب كارهاى او (كه به انجام اين كار مؤفق شد)، سهيم هستيم . اما اگر گفتيم: مگر عيب ما چه بود ؟ چرا ما انجام ندهيم؟ ، اين اولين قدم «تسويل نفس‏» است . اين‏چنين نيست كه انسان بتواند به آسانى از خطر اهرمن درون برهد . اگر انسان از خطر تسويل نفس رهايى يافت، آن‏گاه عقل او امير هوس خواهد بود . اگر در يك طرف: «و كم من عقل اسير تحت هوى امير» بود، از طرف ديگر: «و كم من هوى اسير تحت عقل امير» خواهد بود .
در بيانات نورانى حضرت اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام آمده است: «و انما هى نفسى اروضها بالتقوى‏» (21) . همان‏طورى كه بدن، عضلات و دست و پاى يك ورزشكار ماهر و تمرين كرده در اختيار اوست، نفس انسان با تقوى نيز تحت تدبير و اراده عقل است . حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايد: من نفس خود را با «تقوى‏» تمرين مى‏دهم، رياضت مى‏كشم، او بايد گوش كند . اين‏چنين نيست كه دستور بدهم و او اطاعت نكند . ازاين‏رو عقل چنين كسى فرمانرواى نفس او خواهد بود . اين گونه افراد «عالما» زندگى مى‏كنند . «عالما» دوران پيرى را مى‏گذرانند، «عالما» مى‏ميرند و سر انجام «عالما» در قيامت محشور مى‏شوند . به او مى‏گويند بايست! شفاعت كن، كه شفاعت تو مقبول است: «يقال للعالم قف! اشفع يشفع .» (22) اين سخن درباره همه درس‏خوانده‏ها صادق نيست، بلكه گروه كمى هستند كه خداى سبحان در روز قيامت آنان را «فقيه‏» و «عالم‏» محشور مى‏كند: «بعثه الله يوم القيامة عالما فقيها .» (23) ازاين‏رو قرآن كريم دراين‏باره تعبير به «مجى‏ء» دارد: «من جاء بالحسنة فله عشر امثالها» (24) ، يا «من جاء بالحسنة فله خير منها» (25) اگر كسى آن هنر را داشت كه در قيامت‏حسنات، كارهاى خير، نيت و خلوص را با خود به همراه داشته باشد، يعنى مشمول «جاء بالحسنة‏» بود، نه فقط «فعل حسنة‏» و حسنات او در سايه «خلوص‏» ملكه گشته و مقوم جان او بودند، پاداش چنين شخصى آن است كه: «فله عشر امثالها» يا «فله خير منها» .
خداى سبحان چنين وعده نداد كه هر كس در دنيا كار خير انجام داده است، در قيامت ده برابر جزا مى‏بيند . زيرا گاهى انسان عمل خيرى را انجام مى‏دهد و سموم و شرورى به حيات آن خاتمه مى‏دهد . اگر كسى آن هنر را داشت كه در قيامت عالم محشور شود، حق شفاعت دارد . همان طور كه او در دنيا شفيع عده‏اى بود . مانع گمراهى آنان شد، در قيامت نيز شفاعت آنها را عهده‏دار خواهد بود .
حضرت امام خمينى‏قدس سره از نوادرى بوده‏اند كه به اين مقام منيع بار يافته‏اند، زيرا «اخلاص عمل‏» او آنچنان و تلاش و كوشش او براى گذراندن سه مقطع «هجرت‏» و طى سه مرحله «جهاد» نيز اين چنين بود . او كارى كرد كه همه عقلا با حساب‏هاى عادى و معادلات رياضى توصيه به ترك آن مى‏كردند . او از شر «عقل‏» نجات پيدا كرد و به مرحله والاى «محبت‏» رسيد، زيرا به قدوه سالكان كوى محبت‏سالار شهيدان، حضرت حسين بن على‏عليه السلام اقتداكرد .
عصاره بحث اين كه انسان مى‏تواند در پرتو محاسبت و در سايه مراقبت و مواظبت از شر نفس اماره و مسوله رهيده و به مقامى برسد كه عقل او امير هوس گرديده و آن‏را تحت ولايت‏خود در آورد . از اين پس چنين انسان وارسته‏اى توان آن را خواهد داشت كه با گام خلوص و گذشت و نثار و ايثار از دام عقل نيز نجات يافته و به بام رفيع عشق و سكوى بلند محبت پرواز كرده و «عشق‏» را فرمان‏رواى «عقل‏» گرداند و براى انجام اين سير طولى، گذشته از اين كه بايد هجرت‏هاى سه‏گانه را پشت‏سر گذاشت، طى مراحل سه‏گانه جهاد نيز ضرورى خواهد بود . آن‏گاه توفيق احياى اسلام ناب محمدى‏صلى الله عليه وآله نصيب انسان خواهد شد . چه اين كه در شبهاى ماه مبارك رمضان از خداوند سبحان چنين مسالت مى‏كنيم:
«اللهم انى اسالك ان . . . تجعلنى ممن تنتصر به لدينك و لا تستبدل بى غيرى .» (26)
يعنى: پروردگارا! تو دين خود را قطعا حفظ خواهى كرد، لكن به من آن توفيق را مرحمت‏بفرما كه با جان، مال، آبرو و قدرت من دين تو حفظ شود و در عصر ما و قرن اخير، اين فيض و فوز عظيم بهره حضرت امام خمينى‏قدس سره شد .

پى‏نوشت‏ها:

1) مدثر/5 .
2) عارف نام‏دار مرحوم سيد حيدر آملى، رساله شريعت، طريقت و حقيقت، مراتب جهاد، صص 250 - 244 .
3) صحيفه نور، طبع جديد، ج 1، ص 587 . (پيام امام خمينى‏قدس سره به ملت ايران به مناسبت‏خروج از عراق، مورخ 14/7/1357ه . ش). : «اكنون كه من به ناچار بايد ترك جوار مولا اميرالمؤمنين‏عليه السلام‏را نمايم و در كشورهاى اسلامى، ست‏خود را براى خدمت‏به شما ملت محروم كه مورد هجوم همه جانبه اجانب و وابستگان به آنها هستيد، باز نمى‏بينم و از ورود به كويت‏با داشتن اجازه، ممانعت نموده‏اند، به سوى فرانسه پرواز مى‏كنم . پيش من مكان معينى مطرح نيست، عمل به تكليف الهى مطرح است، مصالح عاليه اسلام و مسلمين مطرح است .»
4) همان، ص 262: «در نظر دارم كه به يكى ازآقايان ائمه [جماعت] در زمان فشار براى تغيير لباس گفتم: اگر شما را اجبار به تغيير لباس كنند، چه مى‏كنيد؟ گفتند در منزل مى‏نشينم و بيرون نمى‏آيم . گفتم اگر من را اجبار كنند و امام جماعت‏باشم، همان روز با لباس تازه مسجد مى‏روم .»
5) شيخ كلينى، اصول كافى، ج‏2، ص‏83، ح‏3 .
6) كهف/27، (ولن تجد من دونه ملتحدا) : (درتمام احوال مخصوصا در مواضع خطر، غير از خدا تكيه‏گاه و پناه‏گاهى نخواهى يافت) .
7) ديوان حضرت امام خمينى‏قدس سره، ص 142 .
8) بقره/106، هيچ نشانه‏اى را نسخ يا انساء نمى‏كنيم مگر آن كه بهتر از آن يا همانند آن را جانشين آن مى‏سازيم .
9) احتجاج طبرسى، جلد 2، ص 96 .
10) نحل/70، حج/5 .
11) يس/68 .
12) حج/5: (و بعضى از شما به پست‏ترين دوران عمر برسند و آن دوران پيرى، ضعف و ناتوانى است كه پس از سالها دانستن، چيزى نداند) .
13) نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه 184 (همام)، ص 613 .
14) همان، نامه 53 (عهدنامه مالك اشتر)، ص 1030 .
15) همان، نامه 68، ص 1065 .
16) فصلت/11 .
17) جن/15 .
18) يوسف/18 و 83، ضميرها و دلهاى شما كارى (بزرگ) را به نظرتان نيكو نموده و وانمود كرده .
19) نهج البلاغه فيض الاسلام، حكمت 202، ص 1182 .
20) يوسف/18 و 83 .
21) نهج البلاغه فيض الاسلام، نامه 45، ص 967 .
22) بحار الانوار، ج 7، ص 320، روايت 16 .
23) بحارالانوار، ج‏2، ص 153، روايت 2 تا 9 .
24) انعام/160 .
25) نمل/89، قصص/84 .
26) دعاى افتتاح .

مقالات مشابه